بریدن، قلم زدن، نقش کردن، منقوش کردن، حکاکی کردن، کندهکاری کردن در، گراور کردن سایر معانی: حک کردن، کنده کاری کردن، گودنگاری کردن، کندن (روی چیزی)، (عمیقا) تحت تاثیر قرار دادن، (در خاطره و غ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(verb transitive) قلم زدن، کنده کاری کردن در، حکاکی کردن، گراورکردن، نقش کردن، منقوش کردن
[نساجی] چاپ غلتکی حکاکی شده
حکاک [هنرهای تجسمی] کسی که به حکاکی اشتغال دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
بوسیله عکاسی گراور سازی کردن
منبت کار، چوب تراش
حک شده سایر معانی: (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن
(مصر باستان و غیره - جمع) هیروگلیف، خط تصویری، خط نقشی، وات (حرف الفبا) نقشی، وابسته به خط نقشی، نگاشته شده به خط نقشی، (از نظر فهم) دشوار، بغرنج، دیر فهمیدنی، رمزی، خط هیروگلیف
مصور سایر معانی: مشهور، برجسته
گوهر شناس، سنگ شناس، منقوش روی سنگ، وابسته به سنگ های قیمتی سایر معانی: گوهر تراش (کسی که سنگ جواهر را می تراشد و حک می کند و جلا می دهد)، هنر گوهر تراشی، جواهرشناس (lapidarist هم می گویند)، ...
بر گرداندن، تکرار کردن، جور ساختن، تا زدن سایر معانی: (به ویژه آزمایش های علمی) تکرار کردن، به نتیجه ی مشابه رسیدن، چندباره کردن، پدیسار کردن، (به ویژه برگ) همتایه، (بر روی خود) تا شده، (آما ...
مجسمه، مجسمه سازی، مجسم سازی، سنگتراشی کردن سایر معانی: (زمین شناسی - از راه فرسایش و غیره) شکل دار کردن، دیسدار کردن، پیکر تراشی، تندیسگری، مجسمه سازی (از سنگ یا فلز یا چوب و غیره)، پیکره، ...