داخل کردن، ارضاء کردن، خود شیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن سایر معانی: (با self with - به کار می رود) خود را (نزد دیگری) عزیز کر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روح، جان، باطن
نا امنی، تزلزل سایر معانی: سستی
ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه سایر معانی: چموش، دیر رام، سخت لگام، دیر مهار، سرکش، توسن، خیره سر، (فلز و غیره) سخت (که مشکل می شود با آن کار کرد)، (بیماری) دیردرما ...
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف سایر معانی: شیک، متداول، (به) مد روز، سر زنده، سرحال، مست و ملنگ، شنگول، خود ساز، مغرور، گستا
ضجه، ضجه و زاری کردن، تاسف خوردن، زاریدن، سوگواری کردن سایر معانی: زاری کردن، موییدن، گریه و زاری کردن، اظهار تاسف کردن، افسوس خوردن، دریغ خوردن، دریغیدن، نالیدن، دژوانیدن، مویه، (شعر یا موس ...
(مردم باورهای ایرلند) لپرکان (جن کوچکی به شکل پیرمرد ریش دراز که جای طلای نهفته را به هرکسی که بتواند او را بگیرد نشان می دهد)، افسانه ایرلندی جن کوچکی که هرکس انراگرفتارمیساخت گنج های نهفته ...
(آدم) معقول، راست بین، ترازخوی، متعادل، معقولانه، دارای قضاوت صحیح
سخاوت، دهش، ازادگی، بخشایندگی سایر معانی: گشاده دستی، سخاوتمندی، رادی
مرد، جوانمرد، مردانه، مردوار سایر معانی: مرد مانند، بزرگوار، مردآسا
بطور بد، از روی پستی، خسیسانه سایر معانی: لئیمانه، فقیرانه
پولکی، سرباز مزدور، ادم اجیر، مغرض، قابل فروش سایر معانی: نبرد پیشه، (کسی که برای پول هر کاری می کند) مزدور، خریدنی، آزمند، پول دوست، مزدوروار، آزمندانه