مغز تیره، مغز حرام، نخاع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مغزی، نخاعی، دارای مغز، شبیه نخاع، مغزینه ای سایر معانی: medullary مغزی
[نساجی] نیمه مات - نیمه کدر
کم شدن، خرد شدن، تخفیف دادن، خرد کردن، کاستن، رفع نمودن، اب گرفتن از، بزور تصرف کردن، خرد ساختن، فرو نشستن سایر معانی: فروکش کردن، کم کردن یا شدن، کاهش یافتن، (حقوق) خاتمه دادن، اب گرفتن از ...
ارام، ملایم، شیرین و مطلوب، نجیب سایر معانی: میانه رو، خوش برخورد، ملایم و آرامبخش (در مقابل دردآور یا قوی یا سوزان)، خوشایند، مطبوع، بی مزه، بی بو و خاصیت، (خوراک) بدون نمک و ادویه [مهندسی ...
دارای چشم پراب، تار، گرفته و تاریک سایر معانی: مبهم، نامشخص، مه گرفته، (در اثر اشک ریزی یا ریم) تار کردن، مبهم و نامشخص شدن، مه گرفتن، (در مورد چشم) تار (در اثر اشک یا قی گرفتگی و غیره)، است ...
تیره و تار سایر معانی: (در مورد چشمان) باد کرده و تار (در اثر خواب زیاد یا بی خوابی)، (چشم) ریم دار، قی کرده، دارای چشمان قی گرفته وخواب الود
بدون خونریزی، بی خون سایر معانی: بدون خونریزی (در مقابل bloody)، کم خون، بی بنیه، رنگ پریده، کم نا، بی رمق
سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن سایر معانی: (هر چیزی که به خاطر ...
خسته کننده، ملول کننده، نواره سایر معانی: سنبنده، سوراخ ساز، سفتگر، پرماهگر، مته دهان، ملالت آور، دلزن، دلزننده، کدورت انگیز، سفتن، عمل سوراخ کردن، سوراخ یا چاه حفر شده توسط مته یا هر چیز گر ...
چرند، حرف پوچ، مهمل، حرف تکراری
گچی سایر معانی: گچ مانند، گچ رنگ، گچدار، گچ اندود، گچ پوش [زمین شناسی] گچی الف) به سنگ یا خاکی گویند که از گچ غنی باشد یا بوسیله گچ تشخیص داده شود. مترادف: کرتاسه. ب) به سنگ آهکی گویند که دا ...