boring
معنی
خسته کننده، ملول کننده، نواره
سایر معانی: سنبنده، سوراخ ساز، سفتگر، پرماهگر، مته دهان، ملالت آور، دلزن، دلزننده، کدورت انگیز، سفتن، عمل سوراخ کردن، سوراخ یا چاه حفر شده توسط مته یا هر چیز گردنده، (جمع) تراشه یا تکه های ایجاد شده توسط مته، سورا کردن، کنش، خرده چوبی که ازمته کردن بدست میاید
[عمران و معماری] حفاری - گمانه زنی - چال - چاه گمانه - گمانه - نمونه گیری - چاله - حفره - حفره کنی
[زمین شناسی] حفاری، گمانه زنی، حفره کنی، چال کنی، نمونه گیری
[آب و خاک] گمانه زنی
سایر معانی: سنبنده، سوراخ ساز، سفتگر، پرماهگر، مته دهان، ملالت آور، دلزن، دلزننده، کدورت انگیز، سفتن، عمل سوراخ کردن، سوراخ یا چاه حفر شده توسط مته یا هر چیز گردنده، (جمع) تراشه یا تکه های ایجاد شده توسط مته، سورا کردن، کنش، خرده چوبی که ازمته کردن بدست میاید
[عمران و معماری] حفاری - گمانه زنی - چال - چاه گمانه - گمانه - نمونه گیری - چاله - حفره - حفره کنی
[زمین شناسی] حفاری، گمانه زنی، حفره کنی، چال کنی، نمونه گیری
[آب و خاک] گمانه زنی
دیکشنری
حوصله سر بر
صفت
boring, tedious, monotonous, grueling, tiresome, wearisomeخسته کننده
boringملول کننده
boringنواره
ترجمه آنلاین
خسته کننده
مترادف
arid ، bomb ، bromidic ، bummer ، characterless ، cloying ، colorless ، commonplace ، dead ، drab ، drag ، drudging ، dull ، flat ، ho hum ، humdrum ، insipid ، interminable ، irksome ، lifeless ، monotonous ، moth eaten ، mundane ، nothing ، nowhere ، platitudinous ، plebeian ، prosaic ، repetitious ، routine ، spiritless ، stale ، stereotyped ، stodgy ، stuffy ، stupid ، tame ، tedious ، threadbare ، tiresome ، tiring ، trite ، unexciting ، uninteresting ، unvaried ، vapid ، wearisome ، well worn ، zero