خرد کردن، نابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خنثی نمودن، فنا کردن سایر معانی: سالروز، یادبود سالیانه، بزرگداشت سالیانه، جشن یادبود، سال وفات، مجلس یادبود، منهدم کردن، خنثی کردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کشتن، سربه سر کردن، ترور کردن، بقتل رساندن سایر معانی: (معمولا در مورد قتل های سیاسی) کشتن، به قتل رساندن، هتک آبرو کردن، آبرو ریزی کردن، تهمت زدن
ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن سایر معانی: به کار بستن، روان کردن، از پیش بردن، انجام دادن، به انجام رساندن، برگزار کردن، ( ...
اسیب زدن، ازار رساندن سایر معانی: (صدمه ی جسمی وارد آوردن) گزند رساندن، صدمه زدن، آسیب رساندن، مصدوم کردن، زخمی کردن، (احساسات یا غرور و غیره) جریحه دار کردن، آزردن، لطمه زدن، خسارت وارد آور ...
کشتن، مردن، دست کشیدن از، از کار دست کشیدن سایر معانی: 1- زدن و انداختن (بر زمین)، فرو افکندن 2- (عامیانه) دست از کار کشیدن 3- (از قیمت یا مزد و غیره) زدن 4- (عامیانه) انجام دادن، نایل شدن 5 ...
فقیر کردن، گدا کردن سایر معانی: بی چیز کردن، لات و لوت کردن، مفلس کردن
1- (شمع و غیره را) خاموش کردن، خفه کردن 2- (ناگهان) به پایان رساندن، نابود کردن
کاملا خسته کردن، فرسودن