شکایت، گله، نارضایتی، ناخشنودی، ناخشنود کردن سایر معانی: عدم رضایت، نارضایی، ناخرسندی (discontentment هم می گویند)، ناراضی کردن، ناخرسند کردن، علت نارضایتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناخشنود، ناراضی، ناخرسند، ناخوشنود
ازروی نارضایتی
نارضایتی، ناخوشنودی
نارضایتی، ناخوشنودی، عدم رضایت
رد، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح سایر معانی: عدم تایید، مخالفت، ناهمپذیری، مردودشناسی، ناپذیری، ناخشنودی، نارضایتی
خشمگین کردن، غمگین کردن، بدخلق کردن سایر معانی: (ناراضی و ترشرو کردن) دمغ کردن، پکر کردن، دلخور کردن، به شال قبای کسی برخوردن، برزخ کردن
ادعا، اعتراض، اظهار جدی، واخواهی سایر معانی: اظهار موکد، فاشگویی، اصرار، واسرنگش، تصریح
سختی، زحمت، مزاحمت، ازار، قید، خارش، رنجه کردن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن سایر معانی: به هم زدن، مغشوش کردن، متلاطم کردن، خروشاندن، پرآشوب کر ...
خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده، خستهکردنیاشدن، بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن سایر معانی: وامانده، فرسوده، زننده، ناخوشایند، ملالت آور، فرسوده کردن، کسل شدن