فلاکت، مصیبت، فاجعه، بلای ناگهانی سایر معانی: پایان ناگهانی و تباهگر، دژفرجام، فروگشت، شکست دهشتناک، انهزام، بلا، سانحه، (در نمایش به ویژه در تراژدی) صحنه ی نهایی و سرنوشت ساز (که در آن قهرم ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پریشانی، دل تنگی، تنگی، خرابی، ویرانی، تاراج، خرابکاری سایر معانی: مخروبگی، بدبختی، فلاکت، بیچارگی، زاری، درماندگی، مسکینی، بینوایی، غم، اندوه، حزن
قتل عام، همه سوزی، کشتار همگانی، معمولا بوسیله سوزاندن، اتش سوزی همگانی سایر معانی: ویرانی بزرگ، بلای عظیم، فاجعه، (در اصل) قربانی کباب شده برای خدایان، همه قربانی، قربانی بزرگ
خرابی، تباهی، ویرانی سایر معانی: سبب تباهی، موجب خرابی، نابودی
ضایعات، اتلاف، زائد، باطله، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و قوت کردن، از بین رفتن، ضایع کردن، ضعیف شدن، سیاه کردن، مصرف کردن سایر معانی: هدر دادن، تلف کردن، بر ...
خرابی، کشتی شکستگی، لاشه کشتی و هواپیما و غیره، سربه سر کردن، خراب کردن سایر معانی: (کالا و بخش های شکسته ی کشتی که به ساحل آورده می شود) آب آورده، موج آورده، لاشه، تکه پاره، (کشتی) شکستگی، ...