wreck
معنی
خرابی، کشتی شکستگی، لاشه کشتی و هواپیما و غیره، سربه سر کردن، خراب کردن
سایر معانی: (کالا و بخش های شکسته ی کشتی که به ساحل آورده می شود) آب آورده، موج آورده، لاشه، تکه پاره، (کشتی) شکستگی، غرق (کشتی)، توفان زدگی، نحیف، علیل، بیمارمزاج، کم بنیه، دارای اعصاب خراب، ویرانی، درهم کوبی، خردشدگی، اسقاط، ویرانه، (شدیدا) ویران کردن، فرو کوبیدن، آسیب رساندن، له و لورده شدن یا کردن، شکست دادن، نابود کردن، تباه کردن، (سلامتی یا عقل) مختل کردن، خسارت وارد اوردن، خرد و متلاشی شدن
سایر معانی: (کالا و بخش های شکسته ی کشتی که به ساحل آورده می شود) آب آورده، موج آورده، لاشه، تکه پاره، (کشتی) شکستگی، غرق (کشتی)، توفان زدگی، نحیف، علیل، بیمارمزاج، کم بنیه، دارای اعصاب خراب، ویرانی، درهم کوبی، خردشدگی، اسقاط، ویرانه، (شدیدا) ویران کردن، فرو کوبیدن، آسیب رساندن، له و لورده شدن یا کردن، شکست دادن، نابود کردن، تباه کردن، (سلامتی یا عقل) مختل کردن، خسارت وارد اوردن، خرد و متلاشی شدن
دیکشنری
خراب کردن
اسم
failure, destruction, damage, devastation, ruin, wreckخرابی
shipwreck, wrack, wreckکشتی شکستگی
wreckلاشه کشتی و هواپیما و غیره
فعل
ruin, destroy, take down, wreck, pull down, muckخراب کردن
bane, wreck, annihilate, assassinate, consume, obliterateسربه سر کردن
ترجمه آنلاین
خراب کردن
مترادف
collapse ، crash ، crate ، debacle ، debris ، derelict ، destruction ، devastation ، disruption ، fender bender ، heap ، hulk ، jalopy ، junk ، junker ، litter ، mess ، pile up ، rear ender ، relic ، ruin ، ruins ، shipwreck ، smashup ، total ، waste ، wreckage