تعیین کردن، محدود کردن، محدود ساختن، حدود معین کردن، مرزیابیکردن سایر معانی: حد و مرز تعیین کردن، مرزبندی کردن، مرزدار کردن، کران دار کردن (delimitate هم می گویند)، حدود چیزی را معین کردن [ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محدود کردن، تحدید حدود کردن سایر معانی: محدود کردن، تحدید حدود کردن [ریاضیات] تعیین حدود کردن، محدود کردن
مشخصه محدودگر [اصطلاحشناسی] مشخصهای ضروری که برای متمایز کردن یک مفهوم از مفاهیم مرتبط با آن به کار میرود
واژههای مصوب فرهنگستان
[کامپیوتر] قایل قالب جدولی
محدود، کراندار سایر معانی: کران دار [برق و الکترونیک] کران دار [ریاضیات] کراندار، محدود، کرانه دار، محصور، پایاندار [آمار] کراندار
تعریف، تعیین سایر معانی: معنی، چم، تعیین (حدود چیزی)، شرح، بیان، توضیح، روشن سازی، شناسایی، شناسانش، (ضریب قدرت عدسی و عینک) قدرت، (عکس و غیره) میزان وضوح، میزان آشکاری، روشنی [سینما] کیفیت ...
تعیین حدود کردن، محدود کردن، نشان گذاردن سایر معانی: کران بندی کردن، مرزنمایی کردن، حدود (چیزی را) معلوم کردن، سوا کردن، جدا کردن، (تفاوت دو یا چند چیز را) مشخص کردن، متمایز کردن (demark هم ...
جلوگیری کردن از، مهار کردن، نگه داشتن سایر معانی: بازداشتن، جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، خودداری کردن، جلو خود را گرفتن، کف نفس کردن، محدود کردن، لگام کردن، واپاد کردن، مرزیدن، بازداشت کر ...
مشخصهای ضروری که برای متمایز کردن یک مفهوم از مفاهیم مرتبط با آن به کار میرود [اصطلاحشناسی]