bounded
معنی
محدود، کراندار
سایر معانی: کران دار
[برق و الکترونیک] کران دار
[ریاضیات] کراندار، محدود، کرانه دار، محصور، پایاندار
[آمار] کراندار
سایر معانی: کران دار
[برق و الکترونیک] کران دار
[ریاضیات] کراندار، محدود، کرانه دار، محصور، پایاندار
[آمار] کراندار
دیکشنری
محدود
صفت
limited, finite, confined, narrow, bounded, moderateمحدود
boundedکراندار
ترجمه آنلاین
محدود شده است
مترادف
belted ، bordered ، boundaried ، circumscribed ، compassed ، contiguous ، defined ، definite ، delimited ، determinate ، edged ، encircled ، enclosed ، encompassed ، enveloped ، fenced ، finite ، flanked ، fringed ، girdled ، hedged ، hog tied ، limitary ، restricted ، rimmed ، ringed ، surrounded ، walled