بحران [هنرهای نمایشی] لحظهای از داستان فیلم یا نمایش که گره و کشمکش را نشان میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
بحران، موقع بحرانی سایر معانی: شور، بزنگاه، سرگشتگی، شوریدگی، نقطه ی عطف، سختی، پریشان حالی، شور بیماری، اوج بیماری، بحبوحه ی مرض، نقطه ی عطف مرض، کریز، بحرانی، شوریده، شورین [ریاضیات] بحران ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[سینما] نقطه بحرانی تکوین و تکامل یافته
مرکز بحران تجاوز جنسی [جامعهشناسی] مرکزی که فمینیستها برای تأمین نیازهای خاص قربانیان و بازماندگان تجاوز تأسیس کردهاند و فعالیتهای آنها حوزههای مختلفی را شامل م ...
بحران خودکشی [روانشناسی] موقعیتی بحرانی که در آن خطر خودکشی وجود دارد
نقطۀ عطف درمان [روانشناسی] وضعیتی در رواندرمانی عموما ناشی از کنشنمایی و رسیدن به یک بینش غیرمنتظره در مُراجع که فرایند بهبودی وی را تسهیل میکند ...
احساس وحشت و نگرانی، احساس بیم سایر معانی: (روان شناسی - اغلب a کوچک) حالت نگرانی و غم، دژمی، دژمناکی، بیم [سینما] اضطراب - بدبینی در فیلم
تغییر عقیده (یا احساس یا وابستگی)، رجوع شود به: menopause
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه سایر معانی: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ست ...
گرفتاری، درگیری سایر معانی: درگیری، گرفتاری
حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک سایر معانی: گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل
(ارتش) ساعت صفر، هنگام آغاز (عملیات)، آغاز هنگام، سر هنگام، هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی، لحظه شروع ازمایشات سخت، لحظه بحرانی