مانع شونده، ترساننده، بازدارنده، منع کننده، عایق سایر معانی: بازدار، پیشگیر، انصراف انگیز، سلاح (یا چیز) بازدار یا انصراف انگیز [عمران و معماری] بازدارنده [حقوق] بازدارنده، مانع ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بد دانستن، تصویب نکردن، نپسندیدن سایر معانی: شرمنده کردن، خجل کردن، از روبردن، خیط کردن، شرمندگی، خجلت، خیطی، تایید نکردن، مورد پشتیبانی قرار ندادن، (از نفوذ خود علیه چیزی استفاده نکردن) لطف ...
ترس، جبن، بی میلی، وحشت زدگی، ترسانیدن، بی جرات کردن سایر معانی: پروا، بیم، بیمناکی، ترس و نومیدی، واهمه، نگرانی، (دچار آمیزه ای از ترس و نومیدی کردن) نگران کردن، بیمناک کردن، دلسرد کردن، دل ...
پست کردن، بی اعتبار کردن، کم گرفتن، بیقدر کردن، انکار فضیلت چیزی را کردن سایر معانی: کم ارج کردن، کوچک کردن، دون کردن، پست انگاشتن، تحقیر کردن، توهین کردن، بدگویی کردن (از)، بی آبرو کردن، عد ...
افسرده کردن، دلسرد کردن، روحیه را باختن سایر معانی: بد روحیه کردن، نومید کردن، دلتنگ کردن
نارضایتی، ناخشنودی، ناخرسندی، عدمرضایت سایر معانی: نارضایی، ناخوش دلی، مایه ی نارضایی
دلیر، بی باک سایر معانی: (نادر) دلیر، شجاع، دلیر بیشتر بصورت مزاح بکار میرود
خود سری، خیره سری سایر معانی: بی ترسی، بی باکی
چابک، عصبانی سایر معانی: دعوایی، جنگی، پرخاشگر، (عامیانه)، حساس، فراوان
بر انگیختن، تحریک کردن سایر معانی: (به شورش و غیره) برانگیختن، دامن زدن، فتنه گری کردن، (با آب گرم درمان کردن) گرماب درمانی کردن، ضماد گرم گذاشتن، حوله ی آب گرم گذاشتن، کمپرس کردن، پروردن ...
بازی، سرگرمی، شوخی، شکار، مسابقه، جانور شکاری، یک دور بازی، مسابقه های ورزشی، سرحال، تفریح کردن، دست انداختن سایر معانی: بازی ورزشی (مثل فوتبال)، جست و خیز، گیم، بازی در یک سری مسابقه، بخشی ...
با اشتیاق، با کمال آمادگی، شجاعانه، دلیرانه، باتهور، باجرات، مردانه