علامت دار، نشان دار سایر معانی: مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص [ریاضیات] علامت دار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خردسال، رشته فرعی، شخص نابالغ، کهاد، کوچکتر، خرد، خردسال، محزون، پایین رتبه، صغیر، اصغر، کمتر، صغری، کماد سایر معانی: فرعی، جزیی، (اندازه یا مقدار یا تعداد یا گسترش) کمتر، کهتر (در برابر: مه ...
دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع، یادداشت، ریز، کوچک، بسیار خرد، جزئی، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس کردن سایر معانی: زمان کوتاه، مسافت پیموده شده در حدود یک دقیقه، اعلامیه، (جم ...
مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل، ملایم کردن، معتدل کردن، تعدیل کردن، اداره کردن سایر معانی: میانگیر، میان بود، نه سرد نه گرم (mild)، متوسط، میانه، میانگین، (مرغوبیت یا میز ...
مهم، خطیر، واجب، با اهمیت سایر معانی: بسیار مهم، کرامند، مهندین، مهستین
چیز اشغال و نا چیز، چیز اشغال و نا چیز، محقر، جزئی، لاشی سایر معانی: ناچیز، بی مورد، کم اهمیت، پست، رذلانه، نا بکارانه، بنجل، به درد نخور، آشغالی، پاپاسی، چلسه، پیزری، سر هم بندی شده ...
فرعی، کوچک، خرد، جزئی، غیر قابل ملاحظه سایر معانی: کم اهمیت، ناچیز، پیش پا افتاده، خرده پا، کم اندازه، به مقیاس کم، اندک، حقیر، فسقلی، کوته نظر، چشم تنگ، کوته اندیش، کوته فکر، تنگ نظرانه، کو ...
رجوع شود به: piddling
جدا، مختلف، چندین، چند، برخی از، چند، چندی، چندین سایر معانی: بسمار، شمارا، مجزا، مشخص، جداگانه، متمایز، معدود، متعدد، 5 - چند نفر، چندتا [حقوق] منفردأ، به تفکیک، مجزا [ریاضیات] چند، متعدد ...
کم ژرفا، کم اب، سطحی، کم عمق، کم عمق کردن سایر معانی: فرناد، بی مایه، کم مایه، ضعیف، خفیف، کوتاه، کم ژرفا کردن یا شدن، کم عمق کردن یا شدن، (معمولا جمع - با: the) پایاب، آبتل، سنار، تنگاب (sh ...
باریک سایر معانی: نازک و بلند، باریک اندام، قلمی، مقدار کم یا ناچیز، اندک، قلیل، ضعیف، سست، بی پایه، لندوک، بلند وباریک، ظریف [عمران و معماری] باریک - لاغر - نازک و بلند [زمین شناسی] باریک ...
خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف سایر معانی: کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای ش ...