معنی

خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف
سایر معانی: کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای شخص) ملایم، (مشروب) ضعیف، آمیخته با آب یا سودا (و غیره)، بخش کوچک یا باریک هر چیز، لبه، کناره، کوته فکر، نظر تنگ، حقیر، رجوع شود به: lowercase، چیزهای کوچک، خرده ریز، خرت و پرت، (انگلیس - عامیانه - جمع) زیرپوش ها، لباس های زیر، غیر مهم، کوچک شدن یاکردن
[برق و الکترونیک] کوچک

دیکشنری

کوچک
اسم
small, crumb, debris, filings, particle, bitخرده
صفت
small, little, tiny, short, miniature, teenyکوچک
low, little, small, light, rare, skimpکم
small, minor, petty, little, tiny, pimpingخرد
fine, small, tiny, little, minute, atomicریز
slight, small, fiddling, immaterial, inappreciative, inconsiderableجزئی
slight, light, small, abject, lightweightخفیف
tiny, teeny, small, ponyریزه
humble, paltry, contemptible, small, lowمحقر
vile, poor, lowly, servile, shabby, smallدون
inferior, lowly, despicable, mean, vile, smallپست

ترجمه آنلاین

کوچک

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.