small
معنی
سایر معانی: کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای شخص) ملایم، (مشروب) ضعیف، آمیخته با آب یا سودا (و غیره)، بخش کوچک یا باریک هر چیز، لبه، کناره، کوته فکر، نظر تنگ، حقیر، رجوع شود به: lowercase، چیزهای کوچک، خرده ریز، خرت و پرت، (انگلیس - عامیانه - جمع) زیرپوش ها، لباس های زیر، غیر مهم، کوچک شدن یاکردن
[برق و الکترونیک] کوچک