جمع شدن، اجتماع کردن سایر معانی: گرد آمدن، (دور هم) جمع شدن، همایش کردن، گرد آمده، (دور هم) جمع شده، همگانی، اشتراکی، عمومی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متراکم کردن، جمع کردن، گرد اوردن، فراهم اوردن، وصول کردن، فراهم کردن، جمع اوری کردن، مدون کردن سایر معانی: گردآوری کردن، بر هم کردن، وصل کردن (از منابع گوناگون)، (حواس و غیره) جمع کردن یا شد ...
گرد اوردن، همگرادنی کردن، تالیف کردن سایر معانی: (از سرچشمه های مختلف) گردآوری کردن، جمع آوری کردن، (آمار و اطلاعات و غیره) تنظیم کردن، تهیه کردن، تدوین کردن [کامپیوتر] کامپایل ؛همگردانی کرد ...
1- جمع آوری کردن، گرد آوردن، انباشتن 2- تجمع کردن، گردهم آمدن 3- (عامیانه) توافق کردن، 1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- توافق کردن