congregate
معنی
جمع شدن، اجتماع کردن
سایر معانی: گرد آمدن، (دور هم) جمع شدن، همایش کردن، گرد آمده، (دور هم) جمع شده، همگانی، اشتراکی، عمومی
سایر معانی: گرد آمدن، (دور هم) جمع شدن، همایش کردن، گرد آمده، (دور هم) جمع شده، همگانی، اشتراکی، عمومی
دیکشنری
جمع شدن
فعل
gather, backlog, snuggle, retract, congregate, assembleجمع شدن
forgather, congregate, gatherاجتماع کردن
ترجمه آنلاین
جمع شدن
مترادف
besiege ، bunch up ، collect ، concentrate ، congress ، convene ، converge ، convoke ، corral ، flock ، forgather ، gang around ، gang up ، gather ، hang out ، make the scene ، mass ، meet ، meet up ، muster ، pack ، raise ، rally ، rendezvous ، round up ، swarm ، teem ، throng