گیج، نفرین شده، مبهوت، مات، مضطرب، سر در گم، لعنت شده سایر معانی: (دشنام حاکی از خشم یا آزردگی) لعنتی !، فلان فلان شده !، هاج و واج، حیران، سرگشته
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضایع، فاسد، چرکی، گندیده، ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن سایر معانی: فاسد کردن یا شدن، سر در گم کردن یا شدن، مشوش کردن یا شدن، (تخم مرغ) فاسد، گیج (امروزه ...
فریب، گول زدن، ریشخند کردن سایر معانی: کلاه برداری کردن، اغفال کردن
لعنتی، ملعون، ملعون oh, this blamed weather! آه، این هوای لعنتی!
ژولیدگی، سرافکندگی، پریشانی، گیجی، اغتشاش، دست پاچگی، درهم و برهمی، اغفال، اشتباهی گرفتن، اسیمگی سایر معانی: سر در گمی، بهت، حیرت، آشفتگی، اختلال (حواس یا اوضاع)، سرگشتگی، بی ترتیبی، به هم ر ...
اغتشاش امیز
رد کردن، هم ستیز کردن سایر معانی: (ضد چیزی) استدلال کردن، منکر شدن، مورد جر و بحث قرار دادن، مخالفت کردن [حقوق] انکار کردن، رد کردن، مخالفت کردن، مورد تردید قرار دادن
درهم و برهم کردن سایر معانی: (امریکا - عامیانه) مغشوش کردن، به هم زدن، آشفته کردن، مغشوش کردن، مختل کردن
خنثی کردن، ایجاد اشکال کردن، دچار مانع کردن، ناراحت کردن سایر معانی: (نقشه ی کسی را) به هم زدن، مختل کردن، ناکام کردن، ناراحت و نگران کردن، پکر کردن، خیط و پیت کردن، کنف کردن، شرمنده کردن، ( ...
دوری کردن از، طفره رفتن، عدول کردن، طفره زدن، اجتناب کردن از سایر معانی: گریختن (با حیله یا سرعت و غیره)، فرار کردن، جیم شدن، گیر نیافتادن، به یاد نیاوردن، به خاطر خطور نکردن
اشفته کردن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن سایر معانی: (در جنگ و کشمکش و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دچار (زحمت و دردسر) کردن، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، آشفته کردن، به هم ...
زشت، مکروه، نفرت انگیز سایر معانی: جنس بد، گند، بنجل، بد، واخورده، تنفرانگیز، بیزارکننده، ملعون