از خود راضی، عشرت طلب، تن اسا، خود خوشنود سایر معانی: (تداعی منفی) از خود راضی، خود رضامند، خود خشنود، خودپسند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برضایت، با مهربانى
از خود راضی، خود خوشایند
خوش برخورد، قابل معاشرت، شایسته رفاقت سایر معانی: خوش مشرب، معاشرتی، خونگرم، خوش صحبت
قانع، راضی، خرسند، اقناع شده، سیر، خوشنود,قانع ,راضی
رام، رام شدنی، سر براه، مطیع، سربزیر، تعلیم بردار سایر معانی: حرف شنو
ساکت، تزلزل ناپذیر، ارام، خونسرد سایر معانی: آرام، تشویش ناپذیر، نگران نشدنی، ناهراس
ارام، ساکن، مسالمت امیز، صلح جو سایر معانی: صلح انگیز، آشتی بخش، آشتیانه، آشتی گر، صلح آور (irenical هم می گویند)، صلح جوirenic(al)اتشی امیز، صلح امیز، صلح جویانه
ارام، ملایم، صلح دوست، اشتی پذیر سایر معانی: صلح جو، آرامش طلب، آشتی دوست، در حال صلح، در صلح و صفا
خود نما، سخت گیر، ایرادی سایر معانی: خودنما، ایرادی، سخت گیر