پارچه قنداقی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لباس، لباس پوشاندن، پانسمانکردن، مزین کردن، لباس پوشیدن، ملبس کردن، جامه بتن کردن، درست کردن موی سر سایر معانی: (جامه) پوشیدن، پوشاندن، پوشاک (به ویژه در اشاره به نوع لباس)، (زنانه) پیراهن، ...
جامه، ارایش، استعداد فکری سایر معانی: (معمولا جمع) جامه، پوشاک، لباس زیبا [نساجی] آرایش - جامه - لباس زیبا
(بیس بال) ضربه ی محکم با چوگان که گوی را با شتاب زیاد به موازات زمین به حرکت در می آورد
جامه، پوشاک سایر معانی: (قدیمی) جامه، لباس، رخت، ملبوس پوشاندن [نساجی] لباس - پوشاک - جامه - تن پوش
اشیاء [ریاضیات] اشیاء