آشوب [فیزیک] [آیندهپژوهی] حرکت بیقاعدۀ سامانههای پویا که تعینی و حساس به وضعیت اولیه و در بلندمدت پیشبینیناپذیر است|||[فیزیک] تحول دینامیکی هر سامان ...
واژههای مصوب فرهنگستان
نظریۀ منطق آشوب [باستانشناسی] نظریهای مبتنی بر کاربرد روشهای ریاضی برای یافتن منطق وضعیتهای بهسرعتمتغیر و بهظاهر نامرتبط بهمنظور تفسیر ب ...
هرج و مرج، اغتشاش، بی نظمی، بی قانونی، بی ترتیبی سیاسی، خودسری مردم سایر معانی: فقدان دولت و نظام حاکم، آشوب، ناسالاری، ناسالارگرایی، نابسامانی، ناسامانی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ژولیدگی، بی ترتیبی سایر معانی: بی ترتیبی
ژولیدگی، اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی سایر معانی: نابسامانی، آشفتگی، درهم برهمی، به هم ریختگی، بی سرو سامانی، نابسامان کردن، آشفته کردن، به هم ریختن، (نظم چیزی را) به هم زدن، (جامه) نامرتبی ...
بهم ریختگی سایر معانی: بهم ریختگی [صنعت] بدون ساختار، بی نظمی، به هم ریختگی، بی سازمانی [ریاضیات] بی سازمانی
درهم ریختگی، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، کنفرانس مخفیانه، روی هم ریختن، ازدحام کردن، روی هم انباشتن سایر معانی: (مثل گاو و گوسفند در طوفان و سرما) به هم چسبیدن، تنگ هم ایستادن، (از شدت سرما ...
اشفتگی، هیاهو، سر و صدا، شلوغ، همهمه، غریو سایر معانی: جنجال، غوغا، خروش، شلوه
طعام، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، سالن غذا خوری سرباز خانه، شلوغ کاری کردن، خوراک دادن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراندن سایر معانی: یک سهم یا وعده ی خوراک، یک سهم یا وعده خوراک آبکی یا ح ...
تقلا، کوشش، تلاش، درهم و برهمی، بهم خوردگی، درهم و برهم یا کثیف کردن سایر معانی: (عامیانه) بی نظمی، بی سامانی، هو و جنجال، (محلی) بگومگو، مشاجره
کشتارگاه، قتلگاه، صحنه کشتار سایر معانی: (مجازی) محل آدمکشی، محل خرابی و ازهم پاشیدگی، (با فعل مفرد)، سلاخ خانه (slaughterhouse هم می گویند)، (انگلیس - محلی) قصاب خانه، دکان قصابی (بویژه در ...
غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه سایر معانی: سر و صدا، خروش، جنجال، بانگ و فریاد، عربده جویی، های و هوی