huddle
معنی
درهم ریختگی، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، کنفرانس مخفیانه، روی هم ریختن، ازدحام کردن، روی هم انباشتن
سایر معانی: (مثل گاو و گوسفند در طوفان و سرما) به هم چسبیدن، تنگ هم ایستادن، (از شدت سرما یا ترس و غیره) دست و پا را بر بدن جمع کردن، کز کردن، چمباتمه زدن، قوز کردن، (امریکا - عامیانه) مشورت خصوصی و خودمانی کردن، کنکاش محرمانه، (فوتبال امریکایی) گردهم آمدن، دور کاپیتان حلقه زدن (برای شنودن دستورات)، گردهمایی (برای دریافت دستور)، (در جای کوچک) پهلوی هم چپیدن، درهم لولیدن، درهم وول خوردن، تند و بد انجام دادن یا ساختن یا قرار دادن، (با شتاب و بی نظمی) فشار دادن، چپاندن، توده ی درهم و برهم (مردم یا جانوران یا اشیا)، ناقص انجام دادن، مخفی کردن
سایر معانی: (مثل گاو و گوسفند در طوفان و سرما) به هم چسبیدن، تنگ هم ایستادن، (از شدت سرما یا ترس و غیره) دست و پا را بر بدن جمع کردن، کز کردن، چمباتمه زدن، قوز کردن، (امریکا - عامیانه) مشورت خصوصی و خودمانی کردن، کنکاش محرمانه، (فوتبال امریکایی) گردهم آمدن، دور کاپیتان حلقه زدن (برای شنودن دستورات)، گردهمایی (برای دریافت دستور)، (در جای کوچک) پهلوی هم چپیدن، درهم لولیدن، درهم وول خوردن، تند و بد انجام دادن یا ساختن یا قرار دادن، (با شتاب و بی نظمی) فشار دادن، چپاندن، توده ی درهم و برهم (مردم یا جانوران یا اشیا)، ناقص انجام دادن، مخفی کردن
دیکشنری
هجوم آوردن
اسم
congestion, swarm, crowd, throng, huddle, droveازدحام
huddleاجتماع افراد یک تیم
clutter, bewilderment, huddleدرهم ریختگی
huddleکنفرانس مخفیانه
فعل
huddleروی هم ریختن
huddle, accumulate, stack up, bank, pyramidروی هم انباشتن
throng, crowd, flock, huddle, mob, overcrowdازدحام کردن
ترجمه آنلاین
جمع شدن