[کامپیوتر] کلید نامزد ؛ کلید کاندید
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طالب، متقاضی، داوطلب، درخواستگر، تقاضا کننده سایر معانی: درخواست دهنده، کارجو، کارخواه [حسابداری] متقاضی
داوطلب کار یا مقام، جویا، معین نایب، ارزومند، طالب، حروف حلقی سایر معانی: خواهان، مشتاق، آرزومند
نامزدی، کاندید، داوطلبی سایر معانی: (برای انتخابات) نامزد بودن، نامزدی (در انگلیس candidature هم می گویند)، کاندید بودن
مخالف سایر معانی: قانون ـ فقه : معترض
پایدارگر، اسباب مقاوم در برابر برق سایر معانی: مقاوم [نساجی] مقاوم - پایدار - ثابت
در ایالات متحده، گونهای گیاهی یا جانوری که از میان گونههای پیشنهادی برای قرارگیری در فهرست گونههای درخطر یا درتهدید و انجام اقدامات حمایتی، ازسوی بنگاه رسمی ناظر، نامزد می& ...
واژههای مصوب فرهنگستان