میلیون، هزار در هزار سایر معانی: یک میلیون واحد پولی (مثلا یک میلیون دلار)، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، هزاران هزار، میلیون (هزار هزار) [ریاضیات] میلیون، هزار هزار، 106 ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بسیار، کثرت، تعدد سایر معانی: چندی، فراوانی، بستایی، تنوع، گوناگونی، چندگانگی، چند بارگی، بسیار گانی، بس گانگی [شیمی] چندگانگی [ریاضیات] چند بارگی، مرتبه ی تکرار، تعدد، چندگانگی، تکرر، دفعات ...
عضلانی بودن سایر معانی: عضلانی بودن
(عامیانه) دسته، مجموعه، انبوهه، دسته، جماعت، گروه کثیر
وفور، تعدد، جمع گرایی، چندگانگی، تعدد حزبی، حالت تعدد، حکومت ائتلافی سایر معانی: تکثر، بسماری، شمارایی، بسگانی، بسگانگی، بیشی، اکثریت نسبی، اضافه رای، تعداد زیاد، جمعیت کثیر، انبوه، داشتن چن ...
گشاد کردن، مته زدن سایر معانی: (عامیانه - جمع) یک عالمه، یک بند کاغذ 480 تا 516 برگی، یک بسته کاغذ تحریر، (بابرقو) سوراخ را گشاد کردن، برقو زدن، (چاه نفت) دیوار تراشی کردن، (لوله ی اسلحه را) ...
ایستادگی کردن، برجسته بودن، دوام اوردن سایر معانی: 1- بیرون زدن، بر قلمبیدن 2- برجسته بودن 3- مشخص بودن 4- استقامت کردن، تسلیم نشدن 5- (کشتی) از کرانه دور شدن، عالی، برجسته، چشمگیر، برتر، بر ...
درشت، محکم، تنومند، ستبر، شکیبا، قوی هیکل، خوش بنیه سایر معانی: قوی، نیرومند، زورمند، پرطاقت، قلچماق، پر اراده، مصمم، پردوام، خوب ساخت، مقاوم، بیماری گید (رجوع شود به: gid)
دوام، خلاصه، ماده، جوهر، استحکام، جسم، جنس، مفهوم، مفاد، ذات، شیی، ماده اصلی سایر معانی: محتوا، کنه، فحوا، اصل، کل، دارایی، مال، مال و منال، پول و ثروت، ماهیت، استواری، قوام، مسند [شیمی] جسم ...
محکم، با وقار، مهم، ذاتی، اساسی، جسمی، قابل توجه سایر معانی: وابسته به یا دارای ماده، مادی، واقعی، غیر تخیلی، موجود، حقیقی، سخت، استوار، مستدل، قانع کننده، عظیم، جادار، بزرگ، کلان، فراوان، و ...
خالی کردن، بار خالی کردن، خالی کردن - تخلیه کردن سایر معانی: باراندازی کردن، (بار را) تخلیه کردن، (گلوله ی سلاح گرم را) در آوردن، تهی کردن، (از شر چیزی) خلاص شدن، قالب کردن، (اندوه یا مشکلات ...
کشتی چندمنظورهای که توانایی حمل بارگُنج یا بار فلهای را دارد [حملونقل دریایی]
واژههای مصوب فرهنگستان