باد کرده، موج مانند سایر معانی: بیلون (آمیزه ای که در ساختن برخی سکه ها به کار می رود: نقره یا طلا با درصد زیادی از مس یا فلز دیگر)، پرموج، پرخیزاب، پرآبکوهه، پرتلاطم، مواج
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصبانی کردن، ترکاندن، منفجر کردن سایر معانی: لو دادن، (تخلف کسی را) گزارش دادن، 1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4 ...
ابر، توده انبوه، سحاب، توده ابرومه، ابری شدن، سایه افکن شدن سایر معانی: توده ی دود یا بخار یا گرد و خاک و غیره، دم، دمه، انبوه، انبوهه، خیل، کدر کردن یا شدن، تیره شدن، (مجازی )هر چه که تیره ...
باد کرده، باد دار سایر معانی: (هوا و دود و غیره) پف دار، وزنده، پفی، نفس نفس زنان، هن هن کنان، پف کردن
موج دار شدن، مانند اب مواج شدن، بطور موجی حرکت کردن سایر معانی: (موج های کوچک که مثلا در اثر نسیم ملایم ایجاد می شوند) آب لرز، ریزموج، آب چین، آب چروک، خیزابچه، هرچیز شبیه موج کوچک، شکنج، صد ...
موج، خیزاب، خیز، فر موی سر، دست تکان دادن، موجی بودن، موج زدن، تشکیل موج دادن سایر معانی: خیزه، آبخیز، فر، جعد، تاب گیسو، چین و شکن، پیچ و تاب، حرکت، تکان، جنب، جنباندن، نوسان، اهتزاز، نوسان ...