افزودن، بزرگ کردن، تقویت کردن، وسعت دادن، مفصل کردن، مفصل گفتن، بالا بردن، بزرگ شدن، منبسط کردن، تشدید کردن سایر معانی: بزرگتر کردن، برافزودن، نیرو دادن، توسعه یافتن، به تفصیل شرح دادن، بسط ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اثبات، بحی، استدلال، برهان، مباحثه، مشاجره، نشانوند، مناظره، یک سلسله دلایل قابل قبول سایر معانی: دلیل، علت، چرایی، بحث، اقامه ی دلیل، جدل، محاجه، بگومگو، دعوا، خلاصه ی موضوع، چکیده ی داستان ...
بار، بار مشروب فروشی، سالن مشروب فروشی، بار یا پیاله فروشی، نوشابه فروشی سایر معانی: (امریکا) میخانه
قدیمی مسلک، عقب افتاده، امل، از حال بی خبر، کهنه، بی خبراز
نیرو، نیروی عضلانی، گوشت، ماهیچه سایر معانی: زور بازو، سترگی، ستبری، عضلات قوی، (انگلیس) گوشت گراز پخته
بزرگ، ضخیم، جسیم سایر معانی: سترگ، تنومند، گنده، حجیم، گت، فراخنا، کلان، پر حجم، کت و کلفت، جا گیر [نساجی] پرحجم - حجیم - پفکی - باد کرده - پف کرده
لذایذ زندگی، خوبی های روزگار
شیطان، روح پلید، عفریت، ابلیس، نویسنده مزدور، خارخسک، با ماشین خرد کردن، تند و تیز کردن سایر معانی: (الهیات - معمولا حرف بزرگ) شیطان، اهریمن (با: the)، دیو، یکی از شیاطین، (عامیانه) تخم جن، ...
راست، بی درنگ، مستقیما، سر راست، یک راست سایر معانی: (به طور) سرراست، راستوار، صرفا، درست، کاملا، فورا، بلافاصله، الان، به زودی، (انگلیس) به مجرد اینکه، تا، به محض این که [برق و الکترونیک] م ...
پر کار، سخت کوش، مشتاق و ساعی، (امریکا - خودمانی - معمولا با تداعی منفی) آدم پر جنب و جوش، دائم در تقلا، همیشه در تکاپو، بیش از حد مشتاق، کاسه گرم تر از اش
غنی کردن، پرمایهکردن، توانگر کردن، غنیساختن سایر معانی: پول دار کردن، ثروتمند کردن، دولتمند کردن، ارزشمند کردن، (ویتامین یا مواد مغذی یا کود و غیره) دادن به، بارور کردن، توانمند کردن [نساجی] ...
با تجربه، ورزیده، اموخته سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده