خیره سری، سر زندگی، شجاعت، دلیری، مردانگی، سلحشوری، جلوه سایر معانی: دلاوری، تهور، پر دلی، شهامت، کنداوری، جاه، شکوه، نما، جلال، شکوهمندی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لاشه مانند، جسدوار، دارای رنگ پریده و مرده سایر معانی: جسد مانند، لاش سان، نعش مانند، رنگ پریده و نزار
بی خیال، سبکبار، لا ابالی سایر معانی: آسوده خاطر، خوش، بی فکر و خیال، بی غم، سر و مر و گنده، فارغ البال، بی خیال بودن
(عامیانه) اهل کشمکش و مرافعه، همیشه ناراضی
بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم سایر معانی: خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant
بهت زده کردن، مات و مبهوت کردن، هاج و واج کردن، احساس تحیر و وحشت کردن، متوحش شدن
غراب، دیلم، زاغ، کلاغ، اهرم، بانگ خروس، بانگ زدن سایر معانی: سرخپوست کرو (عضو قبیله ی کرو که در ایالت های مرکزی امریکا زیست می کنند)، (جانورشناسی) کلاغ (جنس corvus از تیره ی corvidae)، (نادر ...
سفر دریایی، گشت زدن سایر معانی: (برای تفریح یا جستجو) گشت زدن، پرسه زدن، (هواپیما) با پر بازده ترین سرعت پرواز کردن، سرعت بهینه، (اتومبیل) با سرعتی که راننده از قبل توسط دستگاه خودکار تعیین ...
اهمال کار، بیهوده وقت گذراندن، چرت زدن سایر معانی: (با ولگردی یا آهسته کاری) وقت تلف کردن، گهتباهی کردن، ولگردی کردن، فس فس کردن، کرکری خواندن، وقت کشی کردن (معمولا با: away)، اتلاف وقت ...
نشان دادن، اثبات کردن، ثابت کردن، شرح دادن، تظاهرات کردن سایر معانی: (از راه استدلال یا آزمایش) اثبات کردن، هایی کردن، (طرز کار چیزی را به منظور فروش و غیره) نشان دادن، سهستن، سهیدن، آشکار ک ...
استهزاء کردن، تمسخر کردن، بکسی خندیدن سایر معانی: به باد تمسخر گرفتن، (از روی تحقیر) خندیدن به، مسخره کردن، ریشخند کردن، استهزا کردن، مچل کردن، دست انداختن
استهزاء امیز سایر معانی: تمسخرآمیز، مسخره آمیز، استهزا آمیز