بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن سایر معانی: هم وابستگی، هم وابستگر (ابزاری که موجب می شود یک بخش بدون بخش دیگر به کار نیفتد)، به هم قفل کر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فضولی کردن، مداخله کردن، پادرمیان کار دیگران گذاردن سایر معانی: (در اصل) حقوق و امتیازات بازرگانی کسی را مورد تجاوز قرار دادن، برای سودجویی مداخله کردن
فضول، نخود هر آش، مداخله گر، (قدیمی) کشتی که به طور غیرقانونی در ناحیه مورد امتیاز یک شرکت کشتی رانی کار می کند، هر کاسب غیرقانونی، سوداگر غیر مجاز، کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ...
فاصله، بادخور، فاصله میان دو پرده، ایست میان دو پرده سایر معانی: (هر چیزی که در فاصله ی زمانی میان دو رویداد و غیره اجرا شود یا اتفاق بیفتد) انتراکت، میان دوره، (در اصل) نمایش کوتاه و شوخ که ...
پایان نا پذیر، تمام نشدنی، بسیار دراز سایر معانی: بی پایان
فرانامۀ درونی [آیندهپژوهی] فرانامهای که در آن هر اقدامی برای تحقق یک هدف فردی است
واژههای مصوب فرهنگستان
منقطع سایر معانی: وابریده، وقفه دار، غیرمداوم، نامتداوم، (ازهم) گسیخته، گسیخته، بریده، مقطوع، فاصله دار، غیر مسلسل، بریده بریده [برق و الکترونیک] منقطع، وقفه داده شده
فاصله، فرجه، مدت، فاصله بین دو چیز، فاصله دار کردن سایر معانی: فاصله ی میان دو چیز را پر کردن، (فاصله یا فضای میان دو چیز) میانجای، دورجای، (نگارش و چاپ و غیره) فاصله گذاشتن [ریاضیات] جداساخ ...
وقفه، ایست، فاصله، فرجه، مدت، فترت، خلال سایر معانی: (فضا یا فاصله ی میان دو چیز) فاصله، میان جا، دورنای، (فاصله ی زمانی میان دو چیز به ویژه دو چیز همانند) وقفه، میانگاه، میان زمان، مکث، (فا ...
صمیمانه، با اشنایی زیاد، با اگاهی زیاد
ارعاب سایر معانی: ارعاب
سخت، دشوار، طاقت فرسا، بی نهایت، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تن در ندادنی سایر معانی: تاب نیاوردنی، توان فرسا