interspace
معنی
فاصله، فرجه، مدت، فاصله بین دو چیز، فاصله دار کردن
سایر معانی: فاصله ی میان دو چیز را پر کردن، (فاصله یا فضای میان دو چیز) میانجای، دورجای، (نگارش و چاپ و غیره) فاصله گذاشتن
[ریاضیات] جداساختن، فاصله، حائل
سایر معانی: فاصله ی میان دو چیز را پر کردن، (فاصله یا فضای میان دو چیز) میانجای، دورجای، (نگارش و چاپ و غیره) فاصله گذاشتن
[ریاضیات] جداساختن، فاصله، حائل
دیکشنری
فضای بین
اسم
distance, interval, spacing, space, timeout, interspaceفاصله
respite, break, interval, period, hole, interspaceفرجه
term, time, period, duration, length, interspaceمدت
interspaceفاصله بین دو چیز
فعل
interspaceفاصله دار کردن
ترجمه آنلاین
بین فضا
مترادف
aperture ، arroyo ، blank ، caesura ، canyon ، chasm ، cleft ، clove ، crack ، cranny ، crevice ، cut ، defile ، difference ، disagreement ، discontinuity ، disparity ، divergence ، divide ، division ، fracture ، gorge ، gulch ، gully ، hiatus ، hole ، hollow ، inconsistency ، interlude ، intermission ، interruption ، interstice ، interval ، lacuna ، lull ، notch ، opening ، orifice ، pause ، ravine ، recess ، rent ، respite ، rest ، rift ، rupture ، separation ، slit ، slot ، space ، vacuity ، void