خرده، قاش، تراشه، تکه باریک، ته جاروب، فتیله نخ، تراشه کردن، چاک خوردن، قاش کردن، بریدن سایر معانی: باریکه، باریکه باریکه شدن یا کردن، خرد کردن، (پشم یا پنبه یا کتان و غیره) فتیله، الیاف تاب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نسبتا کوچک یا کم
تکه، مقدار کم سایر معانی: (عامیانه) یک ذره، خیلی کم، کمی، کماس (smidgin و smidgeon هم می نویسند)، smidgin مقدار کم، قطعه
مه دار، پوشیده از مه غلیظ، الوده با دود سایر معانی: مه دار، پوشیده از مه غلیظ، الوده با دود
لکه، بوس و کنار، کثافت، بوسیدن و عشقبازی کردن سایر معانی: رجوع شود به: smutch، (خودمانی)، ماچ، بوس، ماچ کردن، بوس کردن
خپله، چیز کوچک، پارچه سرقیچی سایر معانی: باریکه ی قیچی شده، برش، تکه، سرقیچی، نواره، ریز، خرده ریز
افاده ای، قلمبه سایر معانی: (در اصل) کسی که ثروت و لقب اشرافی ندارد، عامی، (کسی که ثروت و مقام در نظرش مهم است و به زیر دستان فخر می فروشد) دنیا دوست، فخر فروش، گند دماغ دار، متفرعن، گران سا ...
قیافه، بینی، قیافه گرفتن، شکلک دراوردن سایر معانی: (عامیانه) بینی، دماغ، صورت، چهره، اخم، چهره درهم کشی [سینما] قیف - مخروط
سودا، لیموناد، همسایگی، مشروب غیر الکلی گاز دار سایر معانی: رجوع شود به: soda pop [آب و خاک] آب قلیائی
سپاهی، جنگ کننده، سرباز، نفر، نظامی، سربازی کردن سایر معانی: لشگری، هوادار پر و پا قرص (شخص یا هدف بخصوص)، مبارز، از زیر کار در رفتن، رفع تکلیف کردن، (خاندان های مافیا) تبهکار خرده پا، عضو د ...
شالوده، تخت، زیر، کف پا، تخت کفش، قسمت ته هر چیز، یگانه، تنها، منحصر بفرد، فردی، تخت زدن سایر معانی: (کفش یا جوراب و غیره) تخت انداختن، کف جوراب، کف کفش، زیره، هملخت، تک، انحصاری، (به ویژه ز ...
گوشه نشین، عابد، پرت، منزوی، تک، منفرد، مجرد، تنها سایر معانی: یکه و تنها، فقط، فرد، منحصر بفرد، یگانه، دور افتاده، خلوت، (گیاه شناسی) تک رست، (جانور شناسی) تک زی، غیر اجتماعی