خیالی، واهی، وهمی، تصوری، غیر واقعی سایر معانی: غیر واقع بینانه (رجوع شود به: realistic)، unreal غیر واقعی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساده لوح، ساده دل، ساده طبع سایر معانی: ساده، صاف و ساده، چشم و گوش بسته، هالو، بی هنر، ابتدایی، غیرتصنعی، غیرساختگی، واقعی، اصیل، نافرهیخته، بی حیله، بی تزویر، جانزده
درهم و برهم، نا مرتب سایر معانی: نامنظم، درهم ریخته، نابسامان، ریخته واریخته، شلخته، شورتی، پچل
دست نخورده، دست نزده
(آوا شناسی) بی واک، بی صدا (شده)، به زبان نیاورده
شسته نشده، حمام نگرفته سایر معانی: جز ومردم عادی
ناخوش آیند، ناخواسته سایر معانی: ناخوش ایند
سر بالایی، جاده سربالا، دشوار سایر معانی: به طرف قله ی تپه، فرازسوی، در بلندی، (در جای) بلند، مرتفع، سخت، شاق، مشکل، سر بالایی [عمران و معماری] سربالایی - سربالا [زمین شناسی] سر بالایی، سربا ...
غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه سایر معانی: سر و صدا، خروش، جنجال، بانگ و فریاد، عربده جویی، های و هوی
خلاصه، نتیجه، سرانجام، حاصل، اخرین شماره سایر معانی: پیامد
(امریکا) بازسازی شهری (به ویژه محلات فقیرنشین) [عمران و معماری] بازسازی شهری - نوسازی شهری
ربودن، غصب کردن، بزور گرفتن سایر معانی: سگاریدن، به زور گرفتن، زورستانی کردن [حقوق] غصب کردن