(اِ.) علف، علف چاروا.
فرهنگ فارسی معین
۱. فروبردن دندان در چیزی. ۲. آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون میکشند؛ انبر؛ گازانبر: تو که در بند حرصوآز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱: ۴۴۰). * ...
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن میگذارند؛ بغاز؛ پغاز؛ براز؛ فانه؛ پانه؛ پهانه؛ فهانه.
پارچۀ لطیف، نازک، شبیه تور، و ضد عفونیشده که برای زخمبندی به کار میرود: گاز استریل.
(اِ) مقراض بریدن طلا و نقره. مقراض. (صراح). مقراض موچنه. مقراض کاغذ: مفرض و مفراض، گاز که بدان آهن و سیم و زر تراشند. قِطاع. (منتهی الارب): و یا چو گوشه و دینار جعفری بمثل که کرده باشد صرا ...
لغتنامه دهخدا
(اِ) صومعه ای که در سر کوه ساخته باشند، و به این معنی با کاف تازی هم آمده است. (برهان). به این معنی اصح کاز است. رجوع به کاز و کازه شود. (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین).
(اِ) اخذ و جر. (برهان).
(اِ) غار و مغارهٔ کوه. (برهان). || جایی و سوراخی را نیز گویند که در کوه یا در زمین بکنند تا وقت ضرورت آدمی یا گوسفند در آنجا رود. (برهان).
(اِ) درخت صنوبر که ستون کنندش. (حاشیهٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از صحاح الفرس). و در پهلوی گاس با سین است : یکی چادری جوی پهن و دراز بیاویز چادر ز بالای گاز. ازرقی (از حاشیهٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ...
مادهای که بهطور موقت چشمها را بهشدت ملتهب میکند و باعث ریزش اشک میشود [علوم نظامی]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.