[ گِ رِهْ بَ اَ کَ دَ ] (مص مرکب) تند شدن. (آنندراج). خشمگین گشتن : چرخ کمانهای سزاوار زه بر مه نو کرده بر ابرو گره. میرخسرو (از آنندراج).
لغتنامه دهخدا
[ گِ رِهْ بَ جَ زَ دَ ] (مص مرکب) در کاروبار گره شدن. (آنندراج). || روترش کردن. چهره را خشمگین نمودن.
[ گِ رِهْ بَ زَ دَ ] (مص مرکب) کنایه از کر شدن و سخن نشنیدن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). || به حرف کسی توجه نکردن و ناشنیده انگاشتن. (مجموعهٔ مترادفات ص ۵۹). || کنایه از گوشمالی. (آ ...
[ گِ رِهْ بِ سُ خَ زَ دَ ] (مص مرکب) مطالب پیچیده گفتن. سخنان معقول و منطقی راندن : چون من گره زنم بسخن از کجا نهد سقراط دست بر گره استوار من. ناصرخسرو.
[ گِ رِهْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) بسته شدن با گره : رشته ام تاب گره خوردن ز کوتاهی نداشت اینقدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا؟ میرزا معز فطرت (از آنندراج). قفل وسواسی است در کف رشتهٔ اعما ...
[ گِ رِهْ دَ ] (مص مرکب) گره زدن و بستن. رجوع به گره زدن و گره بستن شود. || مجازاً، مشکل کردن کار.
[ گِ رِهْ دَ گِ رِهْ ] (ص مرکب) مشکل در مشکل. پیچیده در پیچیده. پیچیدگی : گرچه گره در گرهش کرده بود برنگرفت از سر این رشته پای.نظامی. در هوس این دو سه ویرانه ده کار فلک بود گره در گره.نظا ...
[ گِ رِهْ زَ دَ ] (مص مرکب) بستن. عقده زدن : موئی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو شود.سعدی. گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شید است و تزویر و فن. سعدی. خوردهٔ جان م ...
[ گَ رِ زُ ] (اِخ) دهی است از دهستان زوارم بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در ۵ هزارگزی باختر شیروان و ۴ هزارگزی جنوب شوسهٔ عمومی شیروان به بجنورد. هوای آن معتدل و دارای ۱۵۱ تن سکنه است. آ ...
[ گَ رِ چِ ] (اِخ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، واقع در ۲۹۰۰۰گزی شمال باختری شهر نهاوند و ۳۰۰۰گزی باختری راه شوسهٔ نهاوند به کرمانشاه. هوای آن سرد و دارای ۴۹۰ تن سکنه است. آب آنجا ...
[ گِ رِهْ کَ دَ ] (مص مرکب) بند کردن. استوار کردن : گنجه گره کرده گریبان من بی گرهی گنج عراق آن من.نظامی. || گره زدن : دشمن من این تن بدمهر مست کرده گره دامن بر دامنم. ناصرخسرو (دیوان ...
[ گِ رِ هِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) غدد را گویند و آن گرهی است سفید که در میان گوشت میباشد. (برهان) (آنندراج). کنایه از غده باشد. (انجمن آرا). کَین. (منتهی الارب).