[ ] (هندی، اِ) اسم هندی بقر است. (فهرست مخزن الادویه).
لغتنامه دهخدا
[ کین ] (موصول +ضمیر / ص) کین. مخفف که این (که +این): همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد از این دل بگردان که بس بد نهاد.ابوشکور. چنین گفت کاین پادشاهی مراست بر این بر شما پاک یزدان گواست.فردوسی. گ ...
[ یِ ] (ع ص، اِ) جِ کاین. کائنات. بودنی ها. موجودات. (یادداشت مؤلف): ای بخود مشغول گشته چون نبات چیست نزد تو خبر زین کاینات؟ ناصرخسرو. بنگر اندر لوح محفوظ ای پسر خطهاش از کاینات و فاسدات. ...
[ یِ نَ / نِ ] (اِ) امر کردن باشد به شخصی که، چشم از من مگردان و با من باش، و به این معنی کایینه با دو یاء حطی هم به نظر آمده است. (برهان). || چشم بود، گویند کاینه بدو دار، یعنی چشم از او ...
[ کُ ب ب ] (ع اِ) گیاه تلخ و شورمزه. (منتهی الارب) (آنندراج).
[ کُ ] (ع اِ) گلهٔ شتران بسیار. || گوسپندان بسیار. || ریگ بر هم نشسته. || خاک. || گل و لای چسبیده. || خاک نمناک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
[ کَ اَ تَ ] (مص مرکب) کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج). کباب افکندن. قرار دادن گوشت به قطعات کرده بر آتش بقصد برشته و بریان شدن : حسن می خواهند مستان را به شمع و گل چه کار هر که روشن کرده ...
[ کَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) اکل کباب. تناول کردن کباب.
[ کَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب) کباب دررسانیدن. کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج).
[ کَ تَ ] (مص مرکب) کباب کردن : داد لبش چون نمک بوی بنفشه به صبح بر نمکش ساختم مردم دیده کباب. خاقانی.
[ کَ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) برآوردن کباب از سیخ و گوشت از دیگچه (بهار عجم) (آنندراج). به سیخ کردن قطعات گوشت و بر آتش نهادن برای بریان شدن : یک روز نمی کشی شرابی کز لخت جگر کشم کبابی. ظ ...
[ کَ پَ ] (حامص مرکب) عمل کباب پز. پختن کباب. || (اِ مرکب) دکان کباب پزی.