[ کَ اَ تَ ] (مص مرکب) کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج). کباب افکندن. قرار دادن گوشت به قطعات کرده بر آتش بقصد برشته و بریان شدن : حسن می خواهند مستان را به شمع و گل چه کار هر که روشن کرده ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) اکل کباب. تناول کردن کباب.
[ کَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب) کباب دررسانیدن. کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج).
[ کَ تَ ] (مص مرکب) کباب کردن : داد لبش چون نمک بوی بنفشه به صبح بر نمکش ساختم مردم دیده کباب. خاقانی.
[ کَ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) برآوردن کباب از سیخ و گوشت از دیگچه (بهار عجم) (آنندراج). به سیخ کردن قطعات گوشت و بر آتش نهادن برای بریان شدن : یک روز نمی کشی شرابی کز لخت جگر کشم کبابی. ظ ...
[ کَ پَ ] (حامص مرکب) عمل کباب پز. پختن کباب. || (اِ مرکب) دکان کباب پزی.
محلی برای تهیۀ کباب [علوم و فنّاوری غذا]
واژههای مصوب فرهنگستان
محلی برای تهیۀ کباب [گردشگری و جهانگردی]
غذاخوری ژاپنیای که در آن مشتریان دورتادور پیشخانی متصل به یک کبابپز بزرگ مینشینند و پیش از صرف کباب شاهد پخت آن هستند [گردشگری و جهانگردی] ...
(~.) (اِ.)۱ - کسی که کارش پختن کباب است.۲- جایی که در آن کباب میفروشند.۳- گوشتی که مناسب کباب است.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.