= کنش
فرهنگ فارسی عمید
۱. جانب؛ کرانه. ۲. پناه؛ حمایت.
مؤسسه یا نهادی که از چند فدراسیون تشکیل شده.
کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند.
کننده بودن.
۱. اصل؛ گوهر؛ حقیقت. ۲. [قدیمی] پایان؛ نهایت چیزی.
ناسپاسی؛ ناشکری؛ کفران نعمت.
= کَنْز
پنبۀ زدهشده.
۱. دندانههای مثلث یا نیمدایره که از گل، سنگ، یا آجر بر بالای دیوار، برج، و بارو میسازند. ۲. هرچیز دندانهدار: کنگرۀ پارچه.
= کاه۱
کوچک؛ خرد.