(کَ) [ ع. ] (ص.)۱ - ناسپاس، حق ناشناس.۲- بخیل.
فرهنگ فارسی معین
[ کَ ] (ع ص) ناسپاس. (غیاث) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). ناسپاس. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (دهار). حق نشناس. آنکه کفران نعمت ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (ع مص) ناسپاسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص) ناسپاسی. (غیاث). ناسپاسی و حق ناسپاسی. (فرهنگ فارسی معین): جزاء جحود س ...
[ اَ بُلْ کَ ] (اِخ) سعدبن مالک. محدث است و مصریان از او روایت کنند.
[ اَ بُلْ کَ ] (اِخ) الهمدانی. عبداللََّه بن الکنود. تابعی است و درک صحبت عمر کرده بود و هم از اصحاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب بود و در فتنهٔ ابن الزبیر کشته شد.
[ کَ ] (اِخ) چاهی است در طرابلس که هر کس آب از آن چاه بخورد احمق گردد و این مثل است. (برهان) (آنندراج). || و آبی کبود هم بنظر آمده است که بجای نون بای ابجد باشد. (برهان) (آنندراج).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.