۱. (ادبی) در عروض، اجتماع خبن و قطع و بتر است در فاعلاتن که فعل باقی بماند. ۲. [قدیمی] چهاریک چیزی را گرفتن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. چهاریک؛ یکچهارم چیزی. ۲. (اسم) پانزده دقیقه. * ربع مسکون: یکچهارم کرۀ زمین که شامل خشکیهای قابل سکونت است.
عنوان علما و پیشوایان مذهبی یهود؛ خاخام.
۱. پشته؛ تپه. ۲. جماعت مردم. ۳. (پزشکی) تنگی نفس؛ آسم.
ربانی؛ خدایی.
پولی که پیش از انجام کاری به کسی میدهند؛ بیعانه؛ پیشبها؛ ارمون.
کلمۀ ندا؛ ای پروردگار من؛ ای خدای من.
۱. پسری که زوجۀ شخص از شوهر سابق خود داشته باشد؛ ناپسری؛ پسراندر. ۲. پرورده.
۱. بهار. ۲. نام دو ماه از ماههای قمری.
بهاری.
۱. بستن. ۲. دوختن. * رتقوفتق: ۱. بستن و گشودن. ۲. [مجاز] اداره کردن.
= رث