[ رَ ] (اِخ) از عشایر شرقی اردن واقع در لواء واسط. (از معجم قبایل العرب ج ۳).
لغتنامه دهخدا
[ رَ ] (اِخ) کوهی است یا مناره ای خرد. (منتهی الارب) (آنندراج).
اسم: ربیع (پسر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: rabi‛) (فارسی: ربيع) (انگلیسی: rabi) معنی: بهار، نام دو ماه از سال قمری، فصل اول سال، ( در تصوف ) مقام بسطت در قطع مسافت سلوک، ( اَعلام ) ابن احمد اخوی ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ رَ عِ جَ ] (اِخ) ابن حیان گفته وی صحبت حضرت رسول (ص) را درک کرده است و طبرانی و باوردی از او حدیث روایت کنند. (از الاصابة ج ۱ قسم ۱).
[ رَ عِ بُ ] (اِخ) ملا محمد عالم شاعر که در نگارستان سخن او را ربیعی خوانده و در روز روشن از او یادی شده و از اشعار وی نیز آمده است. (از الذریعة ج ۹ قسم ۲).
[ رَ عِ گُ ] (اِخ) یا ربیع گرگانی مازندرانی. شاعر است و دیوان وی در کتابخانهٔ مَلِک (به شمارهٔ ۶۴۱۲) موجود است و تمام شعرهای وی دربارهٔ مدح مظفرالدینشاه ولیعهد و حکام عصر او میباشد. دیوان ...
[ رَ ] (اِخ) دهی از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنهٔ آن ۱۲۰ تن است و آب آن از چشمه میباشد. محصولات آن غلات، لبنیات است. صنایع دستی زنان سیاه چادربافی. ساکنین از طایفهٔ بوالی ...
[ رَ عِ نِ اَ شِ ] (اِخ) مکنی به ابوعبداللََّه. از راویان بشمار است. او به منذر ثوری استناد کرده و از سعیدبن جبیر خبر شنیده است. صاحب صفةالصفوة با ذکر روایاتی گوید: وی سخت از مرگ میترسیده ا ...
[ رَ عِ نِ اَ مَ ] (اِخ) اخوینی بخاری، مکنی به ابوبکر. او شاگرد ابوالقاسم مقانعی و ابوالقاسم شاگرد امام محمدبن زکریای رازی بود. وی را تألیفی است در طب بزبان فارسی بنام «هدایةالمتعلمین» ک ...
[ رَ عِ نِ رَ عَ ] (اِخ) ابن مسعودبن عدی بن ذئب، معروف به سطیح الکاهن. از بنی مازن و از طایفهٔ اَزْد بود. از کاهنان غسانی دوران جاهلیت بشمار میرود و عرب او را به حکمیت می پذیرفتند چنانکه ع ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.