[ رَ ] (ع ص، اِ) پرورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): افاضل و اماثل جهان رضیع احسان و ربیب انعام ایشان شده. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ۲۴۰). امیر ابونصر... ربیب دولت و شیخ مملکت ب ...
لغتنامه دهخدا
[ رَ ] (اِخ) نام جد حسین بن ابراهیم محدث. (منتهی الارب) (آنندراج). || از اعلام است. (ناظم الاطباء).
[ رَ بُدْ دَ لَ ] (اِخ) ابومنصور، پسر وزیر ابوشجاع، و خود وزیر المستظهر باللََّه خلیفهٔ عباسی بود. رجوع به تجارب السلف ص ۲۸۲ و مجمل التواریخ و القصص ص ۴۱۱ و ۴۱۳ و ۳۸۵ شود.
(رَ بَ یا بِ) [ ع. ربیبة ] (اِ.) دختر زن از شوهر سابق.
فرهنگ فارسی معین
(غِ بِ) [ ع. ] (اِ.) نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است.
۱. نوعی انگور سیاه. ۲. (صفت) پیرمردی که موی سر و ریش خود را با خضاب سیاه کند. ۳. (صفت) بسیارسیاه.
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.