غیر مستقیم، پیچاپیچ، پیچ وخم دار، درشکن سایر معانی: پیچاک، پر پیچ و خم، نادرستانه، ریاکارانه، فریب آمیز، نابکارانه، نادرستکار، دغل، فریبکار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تلو تلو خوردن، تردید کردن، پس و پیش رفتن، متزلزل شدن سایر معانی: متزلزل بودن، در شرف افتادن بودن
سیم پیچ، چیزی که پیچ میخورد، رود پیچ، پیچاپیچ، مارپیچی سایر معانی: پیچاندن، پیچش، تابیدگی، پیچیدن، پیچ و خم، پیچ و تاب، پر پیچ و خم، پر پیچ و تاب، مارپیچ، حلزونی، (معمولا جمع) پیچ و خم گمراه ...
نوعی لایهبندی چلیپایی که بهصورت لایههای متناوب یا برهمنهشته در جهتهای متفاوت شیب دارد و الگویی جناغی دارد [زمینشناسی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
نانولولهای که اتمهای کربن در راستای عرض آن بهصورت یکدرمیان بالا و پایین و به شکل زیگزاگ قرار گرفتهاند [نانوفنّاوری]