(دور یا روی چیزی را با گل پوشاندن) گلپوش کردن،گل پیرا کردن، (باحلقه گل ومانندان ) دورگرفتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بهم پیچیدن، حلقه کردن
خم، منحنی، چنبری سایر معانی: کج,کجشده ,منحنی ,خمیده [عمران و معماری] منحنی [ریاضیات] منحنی، خمیده، منحنی شکل [پلیمر] انحنادار
در برداشتن، احاطه کردن، دور گرفتن، دور چیزی گشتن، حلقه زدن سایر معانی: محاصره کردن، محصور کردن، محاط کردن، در دایره قرار دادن، (دایره وار) دور چیزی را گرفتن، گردگیری کردن، در پرهون کردن [ریا ...
ساخته، درست شده [ریاضیات] کنج دار
تقاطع کردن، در هم بافتن، درهم بافته شدن، درهم پیچیدن، بهم تابیدن سایر معانی: هم پیچ کردن یا شدن، همتاب کردن یا شدن، به هم تابیدن، به هم تاباندن، (در هم) جفت کردن یا شدن