خشم، غضب، غیظ، قهر، اوقات تلخی زیاد سایر معانی: وروت، (شدید) تنبیه، گوشمالی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خشمگین، سترگ، عصبانی، غضبناک، برانگیخته، قهر الود، تلافی دراورده سایر معانی: غضب آلود، خشم آلود، شرزه، کینه جویی کردن، تلافی کردن، تلافی دراوردن، عشق یاکینه خود را اشکارکردن
ازروی خشم یاغضب، غضبناکانه، خشمگینانه
تند، زننده سایر معانی: (رفتار و سخن) نیش دار، تلخ، پرطعنه، سوزان
رنجش، غیظ، اوقات تلخی، دسته خنجر سایر معانی: خشمگین (امروزه بیشتر در این عبارت به کار می رود - high dudgeon : بسیار خشمگین یا آزرده)، (چوبی که از آن دسته ی خنجر می ساختند) چوب خنجری، دسته ی ...
تشدید، غضب سایر معانی: خشم، عصبانیت، آزار، رنجه، خشم انگیزی
خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی سایر معانی: برآشفته، شدید و پر خشونت، سهمگین، بی امان، رمبشگر، ویرانگر، دیوانه وار، سرسام آور، پرجوش و خروش، جوشان و خروشان، متلاطم
تندی، خصومت، تلخی، واگیری، زهراگینی سایر معانی: نیش (virulency هم می گویند)، ویشناکی، قدرت عفونت زایی یا بیماری زایی (میکروب ها)، پلشت زایی، زهرآگینی، کینه، بدخواهی