[سینما] مسؤول لباس
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رخت، جامه لباس سایر معانی: لباس، جامه، پوشاک، تن پوش، رجوع شود به: bedclothes، ملبوس
لباس، لباس پوشاندن، پانسمانکردن، مزین کردن، لباس پوشیدن، ملبس کردن، جامه بتن کردن، درست کردن موی سر سایر معانی: (جامه) پوشیدن، پوشاندن، پوشاک (به ویژه در اشاره به نوع لباس)، (زنانه) پیراهن، ...
کمد، میز ارایش، میز کشودار واینه دار، میز یاقفسه اشپزخانه سایر معانی: (کسی که به روش به خصوصی لباس می پوشد) - پوش، (تئاتر و غیره) دستیار لباس، (کسی که چیزی را می آراید) ویترین آرا، زخم بند، ...
جامه، درخواست، نوع، مرافعه، تسلسل، توالی، تقاضا، خواستگاری، دادخواست، عرضحال، یک دست لباس، خواست دادن، لباس دادن به، خواستگاری کردن، مناسب بودن، وفق دادن، جور کردن سایر معانی: (جامه) دست، کت ...