خوراک غذا، خواربار، اذوقه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خوراکی، خوردنی، قابل خوردن سایر معانی: (نادر) خوراکی، خوراکی درجمع
(عامیانه) خوردنی ها، تنقلات، لب چره ها، قاقالی لی، خوراک، غذا
قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش سایر معانی: خوراک رسانی، پروردگری، خورانش
غذا، تغذیه، تربیت، پرورش، بار اوردن بچه، پروردن، بزرگ کردن سایر معانی: خوراک، قوت، پرود، فرهیخت، تربیت (nurturance هم می گویند)، عوامل محیطی (در برابر: عوامل مربوط به وراثت و نهاد nature)، پ ...
تغذیه، نگهداری، معاش، اعانت سایر معانی: تاب آوری، تحمل، گذران، وسیله ی امرار معاش، خوراک
خوراک، خوراکی، غذا