جلو دار، پیشتاز، طلایه، پیش لشگر، پیشقرال سایر معانی: طلیعه، پیش قراول، چاوش، یساول، یزک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جلو، صف جلو، جلودار سایر معانی: خط مقدم، جلوتر از همه، طلایه
راهنما، رهبر، هادی، کتاب راهنما، تعلیم دادن، راهنمایی کردن سایر معانی: ارشاد کردن، هدایت کردن، آموزش دادن، رهنمود دادن، راهنما شدن، بلد، رهنمون، راهدان، راهبر، مهمان دار، (در ماشین) دستگاه ت ...
راهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هد ...