guide
معنی
سایر معانی: ارشاد کردن، هدایت کردن، آموزش دادن، رهنمود دادن، راهنما شدن، بلد، رهنمون، راهدان، راهبر، مهمان دار، (در ماشین) دستگاه تنظیم سرعت، (ارتش) سرباز راهنما(که جلو ستون حرکت کرده و طرز گام برداری و مسیر را تعیین می کند)، نفر راهنما
[کامپیوتر] خط راهنما - انجمن بین المللی استفاده کنندگان کامپیوترهای بزرگ IBM Guidance of Uwsers of Grated Data Processing Equipment .
[ریاضیات] بست، راهنمایی کردن، کلید، ضامن، راهنما، گیره، هادی
[معدن] هادی (ترابری)
[کوه نوردی] راهنما