تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن سایر معانی: موجه نشان دادن، بی تقصیر اعلام کردن یا نمایاندن، مبرا دانستن یا نمایاندن، بی گناه اعلام کردن، فرنود آوردن، ویچاردن، برهان آوردن، بهان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
به خاک سپردن، خاک کردن، دفن کردن
رد کردن، مسلط شدن بر، کنار گذاشتن، نپذیرفتن سایر معانی: (رای دادگاه فرعی یا افسر مادون و غیره را) ملغی کردن، حکم مخالف دادن، دستور بالاتر دادن، حکومت کردن، حاکم شدن بر، تحت تاثیر قرار دادن [ ...
لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن سایر معانی: (قانون یا فرمان و غیره) فسخ کردن، باطل کردن، فس کردن [حقوق] لغو کردن، فسخ کردن، باطل کردن، کان لم یکن کردن (قرارداد)
ابطال، الغا، لغو کردن سایر معانی: (قانون یا گواهینامه و غیره) باطل کردن، الغا کردن، ناارج کردن، ناهوده کردن، فسخ کردن، به هم زدن، مانع شدن [حقوق] فسخ کردن، باطل کردن، لغو کردن، رجوع کردن ...
فاسد کردن، خراب کردن، تباه کردن، تباه شدن، معیوب ساختن، بلا اثر کردن، ناپاک ساختن سایر معانی: ناقص کردن، معیوب کردن، دچار ضلالت کردن، گمراه کردن، پست کردن، (قرارداد یا سند و غیره) بی اعتبار ...