خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد سایر معانی: بیجا، بی مناسبت، نابگاه، نابهنگام، نامساعد، ناجور، مخالف، (قدیمی) سمج، سرسخت، سرکش، فاسد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زمخت، بدترکیب، خام دست، ناازموده سایر معانی: دست و پا چلفتی، چلفتی، شلخته، لش، سر به هوا، بد ساخت، بی قواره، ناهنجار، زشت، حاکی از ناشیگری یا بد سلیقگی
مصیبت امیز، مهلک، خطر ناک، فجیع، پربلا سایر معانی: مصیبت بار، فاجعه آمیز، جان گداز، محنت بار، آذرنگین، پرآذرنگ، نافرخ، منحوس
خود رای، سرکش، خود سر، یاغی، سر سخت سایر معانی: لگام ناپذیر
سر سخت، نپذیرنده، تسلیم نشو سایر معانی: زیربار نرو، تمکین نکننده، ناپذیرا، سرپیچی کننده (به ویژه از قانون)، نا هموار
سر کشی، گردن کشی، سر سختی، خود سری، سر پیچی، تمرد، ناگذاری [عمران و معماری] ناسوزی
خیره، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، سرکش، ستیز جو، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج، سمج سایر معانی: مصمم، یک دنده، لجباز، خودرای، چشم سفید، سر سختانه، لجوجانه، مصممانه، مقاوم، دپرپای، دی ...
زشت، بد، نامساعد، برعکس، بد قیافه، نا مطلوب، نامیمون سایر معانی: مخالف، پاد [ریاضیات] نامساعد [ریاضیات] نامطلوب
بد بخت، مایه تاسف، ناشی از بدبختی سایر معانی: بداقبال، ناخجسته، نگون بخت، نافرخ، شوربخت، مفلوک، تیره بخت، شوم، بد فرجام، تاسف آور، بدبیار، بدشانس
شوم، سیاه، ناموفق، بد بخت، بدشگون، نحس، سیاه بخت، تیره بخت، بدیمن، بخت برگشته سایر معانی: بدبیار، بدشانس، نگون بخت، منحوس، بد اختر، گجسته، نافرخنده، تاسف انگیز، اسف انگیز