تیر رها شده را نمی توان برگرداند، آب ریخته را نمی توان به جوی برگرداند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محجور، معسر، غیر قابل تبدیل به پول نقد سایر معانی: ورشکسته، مفلس، تنگدست، عاجز از پرداخت بدهی های خود، (ارث) ناکافی برای پرداخت بدهی ها، وابسته به ورشکستگی، مفلسانه [حسابداری] متوقف ...
باقی مانده، ته مانده، انتهای تاریانخ، سر ازاد نخ، چیز استفاده نشده، انتهای شل هر چیزی سایر معانی: انتهای تاریان، سر ازاد ن، بیکار افتاده، عاطل [نساجی] تار شل بافته
چشم انداز، غفلت کردن، مسلط یا مشرف بودن بر، چشم پوشی کردن سایر معانی: از بالا نگریستن (به)، مشرف و مسلط بودن بر، چشم انداز داشتن، پی نبردن، ندیدن، متوجه نشدن، نادیده انگاشتن، اغماض کردن، بر ...
[عمران و معماری] محدود نشده [زمین شناسی] محدود نشده
(به ویژه گوشت) نیم خام، نیم پز، کم پخته