مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط سایر معانی: بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه [حقوق] بدون قید و شرط [ریاضیات] بدون شرط، بی شرط، بلاشرط، غیر شر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انشعاب غیر شرطی [کامپیوتر] انشعاب غیر شرطی
جهش غیر شرطی
[زمین شناسی] احتمال ناشرطی [ریاضیات] احتمال غیر شرطی [آمار] احتمال ناشرطی
[ریاضیات] فراوانی غیر شرطی نسبی
[ریاضیات] فراوانی نسبی غیر شرطی حادثه
مطلقا، بی چون وچرا، بی شرط [ریاضیات] بدون هیچ شرطی
هدایت خط نامشروط [مهندسی مخابرات] خدماتی که تمام برخوانیهای ورودی به مشترک را به شمارۀ مشخص دیگری منتقل کند
واژههای مصوب فرهنگستان
خدمات دورتنظیمی هدایت نامشروط تماس [مهندسی مخابرات] خدماتی که به مشترک امکان میدهد از راه دور همۀ تماسهای ورودی را بدون هیچ شرطی به خطی دیگر هدایت کند|||متـ . خدمات دورتنظیمی هدا ...
دایره نا محدود، مطلق، کامل، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، غیر مشروط، ازاد از قیود فکری، خود رای سایر معانی: محض، راستینه، بی چون و چرا، تمام عیار، تام، نامخلوط، خودکامه، قادر مطلق، مستبد، واث ...
سریع، روشن، صریح، مخصوص، سریع السیر، ابراز داشتن، ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن سایر معانی: (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چی ...
مشتاقانه سایر معانی: زیاد، سخت، بشدت، با تشدیدیا تاکید، باتوجه و سرمایه زیاد، بطورعلمی